تولیت آستان‌قدس‌رضوی: کنگره امام رضا (ع)، فرصتی برای گفت وگوی ملت‌ها درباره عدالت است | فلسطین، مدعیان عدالت را رسوا کرد + فیلم دبیر پنجمین کنگره جهانی حضرت‌رضا(ع): کنگره جهانی حضرت‌رضا(ع) به‌دنبال رازگشایی از حقیقت‌های جهان معاصر نسبت به ظلم است دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر تهران به مناسبت ولادت امام رضا(ع) + تصاویر پنجمین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام در مشهد آغاز به کار کرد+ فیلم مشهدالرضا(ع)؛ میعادگاه عاشقان ولایت | قائم‌مقام تولیت آستان قدس رضوی: سالانه میزبان بالغ بر ۱۸۰ تا ۲۰۰ میلیون زائر در بارگاه منور رضوی هستیم کهکشان رضوی نخستین گروه زائران ایرانی حج تمتع عازم سرزمین وحی شدند (۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) نخستین گروه از زائران حج تمتع امشب به عربستان می‌روند (۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳) رئیس جمهور میهمان مراسم اختتامیه پنجمین کنگره جهانی حضرت رضا(ع) در مشهد مدال طلای کشتی‌گیر قهرمان جهان به موزه حرم مطهر رضوی اهدا شد دانش آموزان استثنایی زیارت اولی میهمان ویژه امام رئوف شدند «زیر سایه خورشید» با ۱۱ هزار برنامه در ۲۱۰۰ نقطه کشور تکیه مجازی | مدیری که به خادمی‌اش افتخار می‌کند نشانی خط‌های سفید انسان در براده‌های آینه حلال و حرام مالی در باور‌های دینی سِرّ دلدادگی به شاه خراسان دبیر کنگره جهانی حضرت‌رضا(ع): فرهنگ رضوی منبعی انگیزه‌بخش برای عدالت‌خواهان جهان است دعوت فرهیختگان از ۴ قاره جهان به کنگره جهانی حضرت رضا(ع)
سرخط خبرها

چفیه‌ای با عطر شب بو ...

  • کد خبر: ۱۸۶۰۷۷
  • ۰۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۴
چفیه‌ای با عطر شب بو ...
توی دفتر عقد حرم که  امضا زدیم مسئول دفتر گفت: جالبه شما نفر هزارو هشتصدوهشتادوهشتم هستید توی این ماه.

توی دفتر عقد حرم که  امضا زدیم مسئول دفتر گفت: جالبه شما نفر هزارو هشتصدوهشتادوهشتم هستید توی این ماه. نیست ربیعه همه عقدشون رو انداختن توی این ماه. ما سرمون خیلی شلوغ میشه الحمدلله. الهی که همه خوشبخت بشن. بعد ظرف شکلات را گرفت جلویمان و  وقتی هر کداممان یک دانه برداشتیم خودش مشتش را پر از شکلات کرد و ریخت توی جیب اورکت رسول و  گفت: زشته شادوماد شیرینی عقدش پر شالش نباشه. هر دو خندیدیم و  زدیم بیرون.

جلو گنبد نشستیم و  زل زدیم به  گنبد بعد رو کرد بهم و گفت: شب بو جان گفتم: جان شب بو. گفت: آقاهه گفت نفر چندم بودیم؟ گفتم: هزاروهشتصدوهشتادوهشت. گفت: چی همه هشت. گفتم: آره جالبه. رسول گفت: شب بو گفتم: جان شب بو. گفت: من از  عدد رند بدم میاد. گفتم: چه طور؟ گفت: آدما گم میشن.

حرف هاشو نمی‌فهمیدم. گفت: ببین آخرین عملیاتی که من بودم کی بود؟ گفتم: دوماه پیش. گفت: اخبار گفت چندتا شهید دادیم؟ فکر کردم و گفتم: یادم نیست دقیق. گفت: حدود هفتاد شهید. گفتم: آره آره. گفت: من اونجا بودم هفتادوچهارتا شهید داشتیم. این «بیش» کار رو خراب می‌کنه. اون چهار نفر عزیز دل خونواده هاشون بودن. زن و زندگی و بچه براشون عزیز بود، ولی وقتی می‌گن بیش این بیش تا بی نهایت ادامه داره. این حاجی که عدد دقیقمون رو گفت خیلی کیف داد.

فردا توی قیامت می‌تونم سرم رو بلند کنم بگم آی مردم من این آقای امام رضا (ع) رو دوست داشتم خیلی هم دوست داشتم. شب بو خانم رو هم دوست داشتم. مرخصی هم نداشتم بین دوتا عملیات اومدم پیش امام رضا (ع) و توی ماه ربیع توی صف حرمش دوماد هزار و هشتصدوهشتادوهشتمی بودم که وقتی نوبتم شد شب بو خانم رو عقد کردم و شد زنم و بعدش هم برگشتم که راه و رسم رفیقای شهیدم حفظ بشه و یک وجب از این خاک کم نشه. زل زدم توی چشماش و گفتم: رسول می‌خوای بری؟ لبخندی زد و گفت: حالا امروز که نه تا آخر هفته هستم.

توی دلم انار پاره شد. سگرمه هام رفت توی هم و لبخند توی صورتم بخار شد. گفت: شب بو جان هستم حالا. گفتم: امروز سه شنبه اس یه جوری حرف می‌زنی و‌ می‌گی تا آخر هفته انگار شنبه اس کدوم تازه دومادی سه روز بعد از عقدش گذاشته رفته؟ یهو شروع کرد اسم رفیقاش رو ریسه کردن، محمود سلاجقه، احمد علوی، سعید تمثالی، رضا غفوری، محمد باجلان... گفتم خب بسه. خندید و بعد بال چادر نمازم رو گرفت آورد بالا اول بو کرد و بعد چشماش رو بست و بوسید. اون سه شنبه تا جمعه اصلا نخوابیدم. دوست نداشتم یک پلک هم از دیدنش غافل بشم. دراز‌ می‌کشید. می‌خوابید. غذا می‌خورد. هرکار می‌کرد من عین جغد زل زده بودم بهش و پلک نمی‌زدم.

جمعه‌ترین جمعه عمرم اون غروبی بود که ساکش رو بست. یه روسری هم از من ورداشت گذاشت گوشه ساکش. گفتم: بذار نوش رو بدم این کهنه شده گفت: نه همین خوبه؛  بوت بهش هست شب بو خانمم، شبا میندازم رو صورتم تو رو نفس می‌کشم. ساکش رو بست و رفتیم راه آهن. تا جایی که‌ می‌شد گردن کشیدم ببینمش. دست هامون تکون تکون بود برای هم که دیگه ندیدمش. رسید اهواز چندباری زنگ زد و دیگه زنگ نزد تا وقتی که زنگ خونه مون رو زدن و خبر آوردن رسول پرکشیده. پیکرش رو توی معراج دیدم و جای چفیه همون روسری کهنه من توی گردنش بود و آغشته به خون.

هر سال میام همین جا روی همین مرمری که دوتایی نشستیم می‌شینم تمام اون روز رو مرور می‌کنم و آه می‌کشم ...
بفرمایین بفرمایین از این شکلات‌ها میل کنید. این‌ها شیرینی سالگرد عقد من و رسول جانمه. پیرزن روی یکی از صندلی‌های تا شوی صحن گوهرشاد نشسته بود و با چشم‌های خیس این‌ها را‌ می‌گفت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->